Wednesday, October 26, 2005
رکود
به یاد تابستانی که نماند نه در هوا نهدر...!
اسبی از گوشهابری رویید،
مرغی از شبنم گیاهی نوشید
کودکی برلب آب
طرح یک جاده کشید
نغمهای میشنوم
دختری میخواند
عشق راباید یافت!
جستجو باید کرد
من چرا منتظرم!
***
اندر این ساحل سرد
زیر چتر خورشید
گرم یک اندیشه
دل بهدریا بزنم یا نزنم
می نهم
پلک
به هم.
***
کودکی جیغ کشید
مرغی از خاک جدا شد
اسبی از قله رمید
دختری میخواند
عشق را باید جست
من
چرا
منتظرم؟
****
اندر این ساحل دور
غرق یک اندیشه
بروم یا نروم
می روم
من
درخواب.
آن روزها که امروزی بودم
.بسی نیشخند نثارناصحان زمانه کردم
که دیروزیم این روزها
.همه تلاشم ناصح نبودن است
____________________________