Tuesday, November 08, 2005
 

حرم

شعری دیگر با قدمت 25 ساله‌.
امروز که‌ دیروزیم دانم که‌ آن حرم سراب باطلی بیش نبود.
اما چه‌ کنم که‌ خود شعر و تصاویرش را بیش از آن دوست دارم که‌ بخاکش بسپارم.

گلاب بیارید!
از خون شهید
اشک یتیم
شبنم صبح
باده‌ ناب
جامی به‌ هم آرید!

یحیی را به‌ تعمید بخوانید!
غسل دهیدم!
تطهیر نمائید!
به‌ حرم خواسته‌اندم.

رختی از نور به‌ تن،
تاج سرخی برسر،
برگ زیتونی به‌دستم بگذارید!
بیارائیدم!
و سرودی ز افسون و عشق به‌سراپای وجودم بدمید!
چشم زخمم نزنند.
به‌ حرم خواسته‌اندم!

پیر ما زاده‌ رنج،
دست پرورده‌ کار.
اوست فریاد اناالحق،
همه حق.
ومن اما...
چه‌ بگویم، بنگر
دستم از پینه‌ مبارک نشده‌،
گل تاول نشکفته است‌ به‌ پشت،
بر جبینم عرق عطر افشان نیست.

چیزی ار هست دل است.
دل سودا زده‌ من به‌ هوای او رمیده‌.
بازگیرید،
بنوازید،
شاخه‌ای از گل سرخش بسپارید!
مرادش طلبیده‌،
به‌حرم خواسته‌اندش!

به‌ حرم خواسته‌ اندم،
یاران به‌ چه‌ می اندیشید؟
به‌ سماعم بکشید،
دست در دست بچرخانیدم،
بگردانیدم!
جامی از عشق بنوشانیدم!
به‌ حرم خواسته‌اندم.
خدایا!
به‌ حرم
خو استه‌اندم.