Thursday, March 23, 2006
شب عید
گفتی شب عید
خواهی آمد به برم
گل به سرم خواهی زد
***
گفتی شب عید
باهزاران لب غنچه،
گل ناز
خواب به اغیار سپاری و
چنان آتشی برپاسازی
که مثالی شود از بهر هزاران نوروز
***
گفتی که نخوابم
نه زیباست که مانی پس در.
***
شب عید آمد و رفت
و دوباره
و سهباره
و به چندین چندبار
***
و به هرعید شبی
چشم من قفل به در
تا سحرخواب نزولت بیند.
نه صدایی
نه گلی.
***
خستهاز این همه ناعید شده شب
دل من میگرید
***
دل من میگرید
قلبم اما ندارد سر تسلیم
به گوشم خواند
تو نگفتی چه سالی و چه عیدی
دل نگهدار که تاعید دگر
"دولت بختت بدمد" وین روزت
خود مثالی شود از بهر هزاران نوروز
آن روزها که امروزی بودم
.بسی نیشخند نثارناصحان زمانه کردم
که دیروزیم این روزها
.همه تلاشم ناصح نبودن است
____________________________