Sunday, November 20, 2005
!امروزی
**********************************
Thursday, November 17, 2005
خواب تو، خواب من
تو هنوز در خوابی
من کتابی در دست
به تماشای تومشغولم و بس.
چشمهایم
چشمهای تشنه
قطره قطره
زسرزلف سیاهت نوشند
دستهایم
دستهای خسته
تک تک خال وجودت بویند
لبم از میل لبت میسوزد
چههوایی است به دل!
من کتابی در دست
درکمینم کهتو بیدارشوی.
چه نیازی دارم
که مجالی یابم
کهجوان برخیزم.
میخندی!
به چه میخندی؟
باکه میخندی؟
میهمانی یا که صاحبخانه؟
دل ناآرام
تاب این طعنه نیارد
به در قلعه رویا کوبد
خوابت بس!
یا به پیشم باز ای
یا به پیشت خوانم.
میگشایی چشم
.... میگشایم چشم
توکتابی در دست
سربه بالینم نهاده
پای بر پایم گذاری
دست برمویم کشی
بی صدا میگویم
خوابت بس
چشم بگشای و ببین
این منم که به بالین تو بیدار نشستهام!
بی صدا می خندی
" تو ز بیدار چه خواهی که نیابی در خواب؟"
**********************************
Tuesday, November 08, 2005
حرم
شعری دیگر با قدمت 25 ساله.
امروز که دیروزیم دانم که آن حرم سراب باطلی بیش نبود.
اما چه کنم که خود شعر و تصاویرش را بیش از آن دوست دارم که بخاکش بسپارم.
گلاب بیارید!
از خون شهید
اشک یتیم
شبنم صبح
باده ناب
جامی به هم آرید!
یحیی را به تعمید بخوانید!
غسل دهیدم!
تطهیر نمائید!
به حرم خواستهاندم.
رختی از نور به تن،
تاج سرخی برسر،
برگ زیتونی بهدستم بگذارید!
بیارائیدم!
و سرودی ز افسون و عشق بهسراپای وجودم بدمید!
چشم زخمم نزنند.
به حرم خواستهاندم!
پیر ما زاده رنج،
دست پرورده کار.
اوست فریاد اناالحق،
همه حق.
ومن اما...
چه بگویم، بنگر
دستم از پینه مبارک نشده،
گل تاول نشکفته است به پشت،
بر جبینم عرق عطر افشان نیست.
چیزی ار هست دل است.
دل سودا زده من به هوای او رمیده.
بازگیرید،
بنوازید،
شاخهای از گل سرخش بسپارید!
مرادش طلبیده،
بهحرم خواستهاندش!
به حرم خواسته اندم،
یاران به چه می اندیشید؟
به سماعم بکشید،
دست در دست بچرخانیدم،
بگردانیدم!
جامی از عشق بنوشانیدم!
به حرم خواستهاندم.
خدایا!
به حرم
خو استهاندم.
**********************************
Wednesday, November 02, 2005
…گویند بخواب
تو به سالی، باری
رأفت از مرز توقع گذرانی و
بخواب ام آیی.
وای بر من
که به هر دیداری
ادب از حد تعارف گذرانده،
ز جا برخیزم.
**********************************